این عنوان رو برای شبی که وسایلم رو جمع کرده بودم فرداش قرار بود برم شرکت نوشتم..
خیلی گذشته از اون موقع
و در عین حال چیز زیادی هم نگذشته!
اصلا از خودم راضی نیستم ..
درسته ، اتفاق مشهودی درحال افتادن نیس
اما
میتونست خیلی بهتر از این باشه همه چی
ولی از طرفی هم شاید لازم بود یه مقدار گند زدن
قبل اینکه جای جدی تر و به شکل بدتری گند زده شه ..
مرسی از خدا بابتش
مرسی از خدا بابت این شعله ای که امشب توی دلم جون گرفت ..
فککنم سال هاست تنها چیزی که به شکل "از ته دل" و خیلی واقعنی و با گریه از خدا خواسته م
این بود که خدایا همین نور رو توی دلم زنده نگه دار و شعله ور ترش کن..
اول نور خودت ..
عشق خودت..
بعدش ...
بعدش همه چی خودش درست میشه! مگه نه..؟
ولی خب
خدام دعا هارو با ابزارش مستجاب میکنه دیگه :)
این پست فرق داره ....
این پست فرق داره چون کمتر اتفاق میفته اینطوری از خدا حرف بزنم
کمتر اتفاق میفته جرعت کنم و به زبون بیارم
یا با قول خودمون، موضوع رو خزش کنم!
حتما میگید خدا که خز شدنی نیس
آره نیس
ولی قرار هم نیس مرض های من درمان شه یه شبه!!!
من همیشه نسبت به چیز هایی که کمتر توی دهن ها بچرخه حس بهتری دارم ...
هرچی یه موضوع دست نخورده تر بمونه برام ارزشمند تره
امشب طولانی ترین شب سال هم هست
و چه قدر امشب برام خاص و دیدنیه ...
واقعا کاش تموم نشه...
لنتی....
کاش این شبا تموم نشه ...
کاش این شبا تموم نشه .....
درسته قرار شد این پست فرق کنه و توش بی ادبی کنم!!!
اما...
ترجیح میدم این جملات برای خودم بمونه...
بعید میدونم نوشتن بتونه کمکی به خواب بکنه
نتونستم بخوابم به خاظر فکرم ..
سرم دردی داره که با آلودگی هوا شروع شده
ولی نمیخواستم با بی خوابی ادامه پیدا کنه
و بشه یکی از اون تجربه های تخیلی میگرنی که خیلی وقته بیخیالم شده
ولی ...
چه اهمیتی داره ...
میخوام باشگاه رو برم ادامه بدم
میخوام خیلی کار های دیگه هم بکنم ...
میخوام هر دو تا رو (کار و درس) باهم جلو ببرم
البته همین الانشم این کارو میکنم
اما دومی رو ضعیف تر
درحالی که کلی وقت اضافه دارم هنوز
ولی درکل
کار خاصی مد نظر نیس
میخوام از دست این ملال آور بودن زندگی رها باشم..
نمیخوام کابوسم تعبیر شه...
نمیخوام حس کنمش دوباره
سعی کنم بدوم ولی انگار دیر شده باشه
انگار پاهام رو دیگه نتونم تکون بدم
انگار وزن دنیا رو تنمه
نمیخوام زمین بخورم ..
حسش جلوی چشممه
کابوسی که بار ها دیدم
هربار تو جا های مختلف که بی دلیل جاده هاش تبدیل شدن به یه سربالایی تند
هربار دنبال چیز/آدم های مختلفی که پشتشون بهم بوده
و هربار ....
در نهایت
یادم میمونه
تو بودی که همه اینارو بهم برگردوندی...
تویی که زیبا ترین دلهره ی منی :)
دیگه "تو" از این واضح تر؟
همش گفته م "کاش همه چی یه طور دیگه بود"
این بار ولی.. برا بار اول تو عمرم ...
گفتم کاش هیچی طور دیگری نبود
An unforgiving storm
Piercing the shear existence of
A life of no belonging
نمیدونم دلم میخواد صرفا بنویسم
یا پر حرفم ....
یا حتی خود این ادعای "نمیدونم" ها ، از سر ترسه!
یا حتی خود این ترس از سر .....
از سر...چی؟
ترس که بهونه نمیخواد :)
چیزی آن زیر، در تاریکی می خزد!
آری آنان را در زاد و ولدشان بنگر
آنها که با چنان اندوه فاسدی متولد شدند
تا تنها خاک غنی گورستان را حس کنند
بنگرشان
به وقت پیمودن این پلکان مارپیچ در انزوا
و در این پوچی ناشناخته
بشنو این سرود شبانه و این حدیث تاریکی را
این روایت کفن های سفید و آسمان های سیاه را..
اتفاقا تنها چیزی که بهونه نمیخواد ترسه
دقت کردید؟
اینطور میشه که میگم ترس ، محتمل ترین اشتباه آدمیزاده!! شایدم فقط من :/
ما سقوط میکنیم
ما تظاهر میکنیم
و من آرزوی حرارت یک خنده را به گور میبرم!
و چیزی آن زیر، در تاریکی می خزد
یک ندای بی جان....
ازدحام تاریکی را بنگر در دهان هاشان!
این کرم های چرکین را!
شب و تاریکی
کفن های روشن
آسمان های تیره...
ما سقوط میکنیم
پا فراتر میگذاریم
عمیق تر غرق میشیم
در این مرگی تدریجی
نگذار آنها در پوچی آتش های افسرده و رنگ پریده بمیرند!
دستانشان را بگیر
اشک هاشان را به آغوش بکش!
شاید او وهمی را می نگریست..
حرفام
یا بیش از حد ساده ن که نشه ننوشت
یا پیش از حد دور از ذهن
میدونم ک باید همینارو بنویسم اتفاقا
اما
یه طوری شده ک حتی اینجا نوشتن رو هم از خودم نمیدونم
برا خودم نمیدونم
ترس ...
ترس...
ترس نابودم کرده
داره پی میبرم که وجشت همیشگیم
خود ترسه!
همون همیشگیم که توی خواب هام
باعث میشه نتونم بدوام
سعی کنم پاهام رو تکون بدم و سمتش حرکت کنم
قبل اینکه دیر بشه
ولی نمیتونم
تا بلخره ساعتی که تیک تاکش فقط اضطرابه
نا امیدم میکنه
و زمین میخورم
و یادم میاد دوباره خوابم!
چرا هیچ جا ندیدم کسی بگه به عنوان یه ایرانی به داشتن فروغ افتخار میکنه؟
احمقا!
بهش گفته بودم دوس دارم این شب ها تموم نشه
آلبوم "نوای خیالی یک ستاره نو زاد"
فوق العاده س....
گفت
چیزی که باید باشه اینه:
".........."
ولی تو اینی! :
"..
.....
.......
..
..."
و من باید رابطه ی این دنباله رو پیدا کنم تا بفهمم چی میگی!
گفتم
مگه همین قشنگ تر نیس؟
گفت
آخه خیلی طول میکشه!
باورش نشده بود دلم میخواد این شبا تموم نشه :)
لنتی مشغول هستی ایم حال آنکه ........
کاش میشد جملات رو بغل کرد!
دیشب یکی از بدترین شبام بود واقن
خیلی بد...
البته استثناعا بیشتر از اینکه خودم حالم شخمی باشه برا خواهرم ناراعت بودم
نمیخوام تعریف کنم چون نمیخوام اینجا ثبت شه چون نمیخوام هیچ وقت یادم بیفته
به جاش حرفای خانوم صفایی رو ثبت کنم بمونه
(همین الان تو اتاقه )
گفت سعی کن محکم بمون
چیزی رو از دست نمیدی چون چیزی هم برا از دست دادن نیس
همش تموم میشه میره
ولی تجربه ها میمونن
و اگه تجربه نداشته باشی نمیتونی دووم بیاری
زندگی خیلی زشته
اگه تجربه نکنی زمین میخوری
:)
تا وقتی موزیک و کتاب جدید هست برای discover کردن هست
چرا باید دنبال ادمای جدید باشید احمقا
چرا هنوز این قدر خونسرد نشستم دارم شر میگم؟
واقعا ...
کلی چیز میخاستم بگم که حسش نیس
حالم بد تر از بده
And you will be safe in my dearest dreams...
My love, forever in my dearest dreams...
قبلنا بین احساس شادی و اندوه نوسان میکردم
الان بیشتر بین نفرت و اندوه نوسان میکنم
با کمی پالس های کوتاه از استرس/شگفتی
همین
انصافا الان همه افرادی که care میکنند به جاییم نیستن
و همه افرادی هم که نمیکنن، مطمعنم که اگر میکردند، به جاییم نبودند
و حدقل این یه خبر نسبتا خوبیه
هیچی ندارم برا نوشتن
ینی هیچی نیس که درباره ش بنویسم
چون هیچی نیس که بخوام سمتش حرکت کنم
تا خرخره پرم از پوچی
خیلی کارا هستن که شاید آرومم کنن
آروم کنن ...
و آیا ارزشی داره؟
what joy is there in this curse؟
چه چیزی ارزش این زندگی رو داره؟
عشق؟ شهوت؟ نفرت؟
چی؟
انسان چه چیزی رو میتونه درک کنه اصلا غیر همینا؟
برای چی داره زمین رو اشغال میکنه؟
میخواد به کجا برسه؟
چی؟ بعضی هاتون انگار جوابی دارید
چی؟ خدا؟
با مرگ؟
اگه قراره با مرگ بهش برسه چرا متولد میشه؟
چرا یکی دیگه رو متولد میکنه؟ که صرفا تقلاش رو برای رسیدن به مرگ نگاه کنه و لذت ببره؟
چه عزت نفیسی توی این رنج نفهته؟
قبلنا
هروقت اینطور بودم
به خودم میگفتم باشه عب نداره تو خودتو نباز
تو خوب باش
تو فلان باش
عجب قلط زیادی میکردم :|
and the candles on cathedral walls ....
...
وجودم سرشار از نفرته
و هیچ هم دلم میخواد جاش رو با عشق یا هر چیز خوب دیگه پر کنم
به قول شاعر
من دیدم که چطور بهشت خودش رو به خواب زد
و فرشته ها سرگرم گریه بودن
lol
کسی میتونه دقیقا درک کنه این حس رو؟
دلم میخواد همه ی افسانه ها واقعیت داشت..
و میتونستم کنار شیطان
بهشت رو به آتیش بکشم
اصن اعصاب معصاب ندارم :|
نزدیکم نشید :|
اه
خوابم نمیاد
خوابم نمیادددد
as she came to me
INSOMNIA !
she paralyzed my soul :|
چرا باید آنتی ویروس شخمی بزنه بی اجازه فایل اسکایریم رو پاک کنه و بزنم باز نشه و توی هیستوری هم نشون نده
عن تو روت مایکروسافت
آخه **** **** یبار شده جدی ویروس بگیری؟
**** ببینااا
مشکلات کامپیوتری نصفش برا ویروس هاییه که آنتی ویروس تشخیص نمیده نصف دیگش به خاطر فایلای درستیه که آنتی ویروس تشخیص میده .
من هیچوقت نصب نمیکنم ولی این ویندوز دیفنرد **** رو نمیشه بهش گفت س***یر
اه اه اه
دراکونیان بیش از حد معروف شده
:|
ترجمه ی rivers between us داره به 10 هزار (!) بازدید نزدیک میشه
و جالبه یه فوش دیگه هم به سیستم بدم که آمار بازدید (اونی که برا شما نشون میده ینی!) رو گند زده و ریست شده
اینقد اعصابم عنه که حتی حوصله دیدن خانم صفایی رو هم نعرم فردا و اصلنم مشتاق نیستم ببینم قراره مدارو به کی نشون بدیم و خوشش بیاد یا نه -_-
یادش بخیر
دی ماه 94
درباره آدما
نوشتم
"همشون دروغن"
چه قدر راست میگفته م :)
یه فایلی رو پیدا کردم سهوا
یه فایل یادداشت ..
یه فایل وورد که قفل شده و یه پسورد داره این هوا: *******************
بعد خود اون فایل رو گذاشته م توی یه فایل rar که اونم پسورد داره دقیقا همون تعداد کاراکتر ولی کلا متفاوت :))
که جالبه بدونید rar خودش تنهایی یکی از غیر قابل شکستنی ترین قفل هاس
ینی در این حد!
یکم خوندمش
فاز خودم رو نفهمیدم
ولی از طرفی هم فاز اون موقع رو فهمیدم فاز الان رو نفهمیدم
فککنم بازم برگردم دقیقا همون کاراو بکنم با همون جزئیات
جز یه جاش...
یه جاش که سعی کردم خوب بودن رو به چیزی که میدونستم برام خوبه (!) نفروشم
سعی کردم ......
باید میفروختم!
باید یادم میومد...
باید یادم میومد که آدما دروغن
باید یادم میومد که اینجا کجاس
باید یادم میومد ....
چرا فراموش کردم؟
دیگه این کارو نمیکنم ...