O gothic moon thy shine encharmest me tonight

Bereavest me of sleep, makest me wander under thy light

Thou letst abloom my heart until the very last of thy ray

Shine, bereaver of sleep, ere black clouds hide thee away....

 

آه ای ماه وهم انگیز که درخشیدی و شبانه دل بردی از من

خواب را از چشمم ربودی، مرا زیر نورت آواره کردی

بگذار تا واپسین انوارت جملگی در دلم شکوفه زنند

بدرخش ای غارتگر خواب ها،بدرخش از زیر ابر های سیاه...

 

I know this can't be eternal!

No love hath ever conquered the borders of time!

No beauty is everlasting, not even thine!

But o how I wished your heart would fore'er be mine...

میدانم این ابدی نیست!

هیچ عشق را توان فتح مرز های زمان نیست!

هیچ زیبایی جاودان نیست، حتی اگر مال تو باشد!

آه اما آرزو کردم قلبت تا ابد مال من باشد...

 

Thy eyes caress myself to endure these painful lies...

The moon's arsistance makest me ask...

Why can't we be stars?

دلم به نوازش چشمانت رضا داد بر تحمل این دروغ های دردناک...

و ماه با پافشاری مجبورم کرد بپرسم

چرا نمی توانیم ستاره باشیم..؟

 

Stars that shine forever...

Stars that unite with the night...

ستاره هایی که تا ابد میدرخشند..

ستاره هایی که با شب یکی می شوند...

 

At the horizon the dark stormclouds of sorrow have gathered their might

Neither the moon nor the stars reveal their light this night...

And rain keeps falling, pouring down into my soul

While wild weeping clouds enwrapp me with their woe

و میبینم که در افق، ابر های طوفانی و تیره ی اندوه قدرت میگیرند

امشب نه از درخشش ستاره ها خبری هست و نه از مهتاب

و باران همچنان می بارد، و در روحم می چکد

و ابر های گریان وحشی مرا با اندوهشان در آغوش میکشند..


 

 

why can't we be stars....

why can't we be stars....

 

چرا وقتی نمینویسم هزار تا کامنت میذارید

ولی الان هیچی نیس؟

آدم باشیم

از الان دارم به بهار فکر میکنم

و زمستونی که تموم شده بدون اینکه کامل ازش لذت ببرم

 

از الان دارم به اومدن تابستون فکر میکنم

و کلافگی هایی که باهاش میاد

 

به همه ی روزایی که میان

و قبلنا میگفتم آرامشم رو به هم میزنن

ولی الان دارم به آرامش نداشته م هم فکر میکنم

و اینکه دیگه اینطوری چی رو میخان ازم بگیرن..؟

خودمو..؟

 

به همه آهنگایی که ترجمه نکردم

به همه آهنگا و فیلمایی که به اندازه کافی گوش نکردم و ندیدم

 

به همه حسایی که نداشتم..

 

به حسایی که داشتم چی؟

فکر میکنم؟

 

کسی این کارو میکنه اصن؟

 

 

"بی حسم

به طرز مزمنی

هفته ها میان میرن و همینم

مثلا یک ماه
هر روز بیدار میشم یه سری کار میکنم میخوابم

بدون اینکه ذره ای از چیزی لدت ببرم
یا از چیزی ناحارت باشم یا دردی حس کنم

و خیلی این مشکل برام جدی و مزمن شده

همین الان
هیچ تصوری از حقیقت کلمه ی ناراحت بودن ندارم"


 

 

اینارو نوشته بودم برا کسی

که برا یکی دیگه هم فرستادم

و اومدم اینجا ثبتش کنم

و فقط یه چیز بگم..

 

 

اگه این رو هم

توی تنهایی بگذرونم

تا هرجا بتونم زندگی همتونو آتیش میزنم :|

 


 

 

زیاد پست گذاشتم روی این موضوع

و این جنون

 

دیگه نمیذارم

قول میدم

 

ما اولین نسل بشری هستیم

که فعالیت های اجتماعیش رو

توی تنهایی انجام میده

:|

امیر 

نمیدونم چرا بت زنگ زدنم نمیاد

 

شاید چون زیادی معمولیه

نسبت به واقعیت

 

چند بار یادت افتادم به بهونه های مختلف

اینجا ثبتش میکنم! اینجا که برام ماندگار ترین نقطه دنیاست

 

دلم برات تن شده جنگجوی افسانه ای :))


امروز حالم بهتره...

مهم هم نیست که الکیه

شایدم نیس... برحال!


 

وسط همه ی تاریکی های دنیا

چنتا ستاره دارم

یه ماه

:)


 

 

 

چرا یک وجود

باید چیزی رو خلق کنه

و کاری کنه اون مخلوق، شبیه به خودش رو بتونه تولید کنه

اونوقت اونا کم کم زیاد شن

و مدام از همدیگه بپرسن

"از زندگی چی میخوای؟"

 

چرا باید بدونه از زندگی چی میخواد؟

چرا اصلا باید از زندگی چیزی بخواد 

وقتی خود زندگی رو ناخواسته و با جبر مطلق بهش دادن؟

 

چرا باید کسی چیزی بسازه و رهاش کنه

و بهش بگه باید منو بخوای ولی پیدام نکنی

هی منو بخوای و هی پیدام نکنی 

 

اصلا چرا باید چنین ظالمی رو خواست..؟

 

خود زندگی کردن

با شروع اجباری و تموم نشدن اچباریش

بهای بزرگیه

 

چرا باید همین هم قانعش نکنه؟ و بگه گناه نکنید؟

 

چرا ...

 

 

Read More

اگه ازم میپرسیدین

که پستای وبم چطوره از نظر روح و حال و حواش

و خوب بودنش

احتمالا میگفتم به شکل یه سیگنال سینوسی بدون سطح DC با اعوجاج روی فاز و دامنه

اما بدون سطح DC

:|

 

یکم خوندم

دیدم

 

دیدم دیگه :/ همین 

شمام میتونید ببینید

 

نه تنها بدون DC نیست

بلکه یه مجانب با شیب منفی داره :|

یادم نمیاد توی کدوم پستم بود

که از میزان دیوانگی خودم شگفت زده بودم

یاد اون شگفت زدگی افتادم..

 

واقعا دارم وا میدم دیگه...

 

در مقیاس خیلی بزرگ و لانگ ترم منظورمه


من کابوس خواب های خود ام

من آن مچ زخم خورده ام که از آن میترسم

یک زندگی دیگریم که محو میشود

سایه های روح سرگردان من

و دردی که تمامی ندارد

 

بیا همه را ببر، همه را بسوزان

بگذار آفتاب به داخل بتابد

تنهایی را پایان ده - آگاهش کن

آینه شکسته را یکجا در هم بپیچ

مجبورم کن باور کنم که درد تمام شده


yeah ...

it's the one called "to the dreams" .. 

 

!yeah I lied! and you'll know it now the day I died 

lol


یکی یه کامنتی گذاشته بود

اگه بفهمم کی بوده

بی برو برگرد یکی میخوابونم دهنش


و همچنان...

زیبایی خواب ها

و عدم زیبایی بیداری ها

ترسناکه


فککنم باید به مامانم بگم 

منو ببره دکتر

 

بعدشم از آمپول بترسم

و گریه کنم

و آرومم کنه

 

و به دکتره بگه چمه 

و من حرف نزنم 

 

و ازش بخواد آمپول ننویسه

و بهم لبخند بزنه

 

و یادم بندازه دارو هامو بخورم

 

و خوب شم

و خوب شم

و خوب شم..

 

 

 

 

 

 

خوابام خیلی ترسناک شدن :)

نه که چیزای ترسناک ببینم

به طرز ترسناکی زیبا ترن

طوری که هر روز اشتیاقم به خوابیدن بیشتر و بیشتر میشه

 

به طرز وحشتناک رمز آلود و عجیب و زیبان..

شاید یه روز بشینم خیلی هارو تعریف کنم ولی الان نه


گوشم گرفته :|

اه خیلی رو اعصابه

آخرین بار همون سه سال پیش اینطور شده بود . قبل کنکور

 

رو اعصابه..


چیز دیگری که رو اعصابه

اینه که مدار تغذیه ام

بی دلیل از کار افتاده

و دو روزه نمیفهمم چشه

رفتم ic جدید خریدم انداختم روش دوباره عین همون ایرادو داد (فککنم سوخت)

ولی چرا؟ نمیفهمم

 

خیلی باحاله بهش DC ده ولت میدی هفده تحویل میده:))) در نوع خودش خیلی خفنه :))

خداروشکر فقط زر یه سنسور رو سوزوند 

و خداروشکر اون سنسور لطف کرد بعد سوختن اتصال کوتاه شد و نذاشت میکرو و چیزای گرون تر بسوزن :))))

 

باید آدم شم یه فکری بکنم دیگه اینطور نشه

ینی بعد از درست کردن مدار تغذیه یه فکری بکنم که جلوی اتفاقای ناگوار رو بگیره (جوابش به سادگی گذاشتن یه دیود زنر مناسبه :|)


موزیک اذیتم میکنه

به خاطر گوشم

و دارم روانی میشم رسما

این دیگه چی بود سرم اومد

ناموسا این چه حیله ی خدایان است؟!؟!

وات د فاک

اه


طبق معمول

چنتا کار همزمان دارم

که هیچ کدومشون در نگاه اول غیر ممکن به نظر نمیان و این بدترین اتفاق ممکنه

 

اگه همزمان نباشه بلخره انجام میدم

اگه به نظرم خیلی سخت باشه بازم انجام میدم از روی حس کنجکاوی و کله شقی

الان ولی چنتا کار دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم 

و هیچ کدومو نمیکنم :|


 

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد