دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

قفس

واقعا عصری حس میکردم تو قفسم .... 


یه طرف نوایی که میگه 

see me dream every tale true ... 

ینی 

نگام کن چطور داستان هارو به حقیقت نقل میکنم!


 

و آره این هم انگلیسیش ایهام داره

هم وقتی اینطور ترجمه میکنی ایهام داره

که نشون میده من خیلی سکسی ترجمه میکنم مگه نمیدونستید؟ 

ولی خب الان که ترجمه های قدیمیمو میبینم بالا میارم

so guess what 

الان بهتر هم هستم هاها ها ها

چی میگفتم؟ هااا ایهام داره . ... نقل کردن هم به معنی نقل قول و داستان گفتن هست

هم به معنی منتقل کردن ..

که اونوقت این معنیو میده که من داستان هارو به حقیقت پیوند میدم به دنیای حقیقی منتقل میکنم

این کاریه که همه مهندسین انجام میدن

(و بله شامل خود خدا هم میشه!)


 رفتم تو مشهد نشستم دور منبر صبر کردم حرفاش تموم شد بهش گفتم 

خدا وقتی میگه "کن فَ یکون"

ینی میگه بشو ، و میشه

زمان برای خدا بیب معنیه و این "شدن" خارج مدارات زمان اتفاق میفته و میشه

 

اما برای "مخلوق" در حال خلق شدن ..؟

اگر زمان وجود داشته باشه ...

اونوقت ما ها میتونیم به وجود نیومده باشیم

بلکه هممون

در یک لحظه

در همون لحظه اولیه خلق "شدن" هستیم 

و در حقیقت ما نمیمیریم بلکه با مرگمون تازه خلق میشیم و اون "شدن" که در چشم خدا یک آن واحده همین چیزی هست که الکی اسم زندگی روش گذاشتیم

و انسان هم که خلیفه خداست در خلقت نقس داره

و در حقیقت 

انسان تنها موجودیه که تو خلق "شدن" خودش دخیله 

و بهش اجازه داده شده در خلق دست ببره

 

 

هنگ کرد گفت نه داری کفر میگی و بحثو عوض کرد

 

 

ولی من راس میگم :| 

 

 

[ دو شنبه 13 فروردين 1403برچسب:, ] [ 2:40 ] [ علیرضا ] [ ]


shit here we go again

اونایی که عنوان پست رو نگرفتن :قیاقه cj تو gta san andress که میخواد سوار دوچرخه شه، درست اول بازی :)))


اونایی که عنوان پست رو نگرفتن #2 : من همیشه یه مدت نمینویسم. بعد یه مدت میام رگباری مینویسم میرم دیگه نمینویسم

الان حس میکنم همینکه یه پست گذاشتم و دومیم گذاشتم و سومیرم دارم میذارم ینی شت ... here we go again


یه دوستی دارم (بچه های خوابگاه یادم دادن نگم رفیق بگم دوست چون رفیق خیلی خفنه و اینا... والا ما که هیچوقت رفیق نداشتیم اونقدر درونگرا بودیم که دوستی هم نداشتیم کلا ده سال یبار با یکی دوست میشدیم بهش میگفتیم رفیق حالا anywyas) 

که

خیلی دارکه میدونم

ولی 

هم اتاقیمه تو خوابگاه :))))))))))))))))

و من ... آدرس اینجارو بش دادم :)))

(اگه اینو میخونی حتما باید بهم زنگ بزنی و بگی حسن دنده به دنده) 

که بیاد دو سه تا از ترجمه هامو بخونه

 

 

خبر خوب اینکه کلی ترجمه ی منتظر نکرده دارم احتمالا 


 

یکی دو تا هم هست 

که مهم ترینا فککنم از empyrium باشه که میخوام ترجمه کنم .. 




دارم رو یه چیزای خیلی های تِک کار میکنم ......

خیلی ریسکه ..... خیلی مهمه ....

دعام کنید .....

حس میکنم وسط جنگم

همونقدر دعا میخوام :)

 

 

 

 

[ شنبه 4 فروردين 1403برچسب:, ] [ 1:50 ] [ علیرضا ] [ ]


قبونتون برم ^^

سروران عزیزی که لطف کردن نظر گذاشتن زیر پستم ازشو کمال تشکر و قدردانی را دارم :)) 

 

معلوم بود عقده کامنت دارم؟ ؟ ؟؟!

مرسی! خیلی دلگرم شدم که سال 2023 عه ببخشید رفتیم 2024 :/هنوز کسی هست که همچین آهنگی رو درباره ش care کنه

 

بعد یکی نوشته چرا تا الان پیدا نکردم وبلاگو

خو عزیز دلم الان دیگه پیج و اپ و سایت هس کسی وبلاگ میاد اصلا ؟! 

اصلا کسی براش مهمه که یه آهنگ چی میگه؟! :)))) 

عره 

اما میخوام یه چیزی بگم

 

 

این وبلاگ وقتی تشکیل شد

ده سال پیش بود 

 شاید لوکس بلاگ وجود نداش کلا 

اینترنت اصلا تازه اومده بود حاجی :)))

ولی من همون موقع میگفتم بیت کوین خوبه :)) اون موقع میشد یه بیت کوین رو با پول یه گوشی خرید اینقد ارزون بود

چی میخواستم بگم؟

آها 

اون موقع ما یه سری رفیق و دوست و آشنا داشتیم( که الان نداریمشون!)  که کلا باهام در ارتباط بودن بعد خودشونم وبلاگ داشتن

بعد کلا مردم اینستا نداشتن وبلاگ داشتن

 

الان .....

 

من نمیدونم خلاصه باید یه کار کنید من احساس تنهایی نکنم :( 

[ شنبه 4 فروردين 1403برچسب:, ] [ 1:37 ] [ علیرضا ] [ ]


به نام او

از کجا بگم :)))))

 

وااای خجالتم ندید :))))) 

 


 لنتی چقد خوبه


 

اومدم اینو بگم

 

حس میکنم دارم از یه کوه بزرگ بالا میرم..

با تهران رفتنم زندگیم تغییر کرده 

اما فقط موضوع این نیست .... خیلی متفاوت و خیلی عجیبه

 

انگار همه چی میچرخه و تکرار میشه 

 

چند سال گذشته؟ 6 سال؟

و من کلی کار کردم 

با کلی آدم روبرو شدم که میخواستن کلاه بذارن سرم نابودم کنن گیرم بندازن 

کلی فکر کردم و طرح ریختم 

کلی گیم زدم وای چقدر گیم زدم وای وای وای وای چند برابر کار کردن گیم زدم بی شک

بی شک بازم میزنم و بی شک اگه نزنم حس میکنم مغزم منو تبدیل به گیم میکنه و من همیشه به مغزم میبازم برا همین باید گیم بزنم بگذریم اصلا (همین خط طولانی رو شما فرض کن یه گیم کوچیکه تو این پست به کسی چه برمیخوره؟ اصلا مگه اینجا اینستاگزامه؟(چ ربی ب اینستا داش))

و الان 

دوباره خودم رو لبه ی پرتگاه میبینم

که اتفاقا این دفعه ازش می پرم....

 

 

و بعدش........

 

 

 

و بعدش دیگه زندگی مثل قبل نمیشه ...

 

 

 

همونطور که هیچوقت زندگی مثل قبلش نبود مثل پست های همین وبلاگ....

 

[ شنبه 4 فروردين 1403برچسب:, ] [ 1:19 ] [ علیرضا ] [ ]


مشکل از اونجا شروع شد که 

 

من این level از هویت مجازیم رو برای عده کمی باز کردم  

اما از یه جا به بعد

همون ها شروع کردند به مخفی کردن هویت خودشون

 

 

درحالی که من حاضر نبودم در دنیای بیرون همون کار رو باهاشون بکنم و برا خیلی ها نکردم هم و باهاش روبرو شدم

 

آخ چه قدر کصشر :|

[ سه شنبه 19 بهمن 1400برچسب:, ] [ 2:6 ] [ علیرضا ] [ ]


if you know you know

[ جمعه 19 شهريور 1400برچسب:, ] [ 1:13 ] [ علیرضا ] [ ]


فاز؟ ارت؟ گراند

چرا پست قبلیم 40 تا بازدید داره ولی آخرین ترجمه شعرم فقط 8 تا ؟ :)) thats nasty


 

فقط دلم میخاد نت قطع شه

باز بمونیم من و وبم شما همه :)))

تباها


 

خیلی دلم میخواست سر کل کل با اون فردی ک اعصابمو خورد میکرد ولی میخواست همچنان بنویسم، ننویسم بخندیم :| ولی دیگه حیف بزرگ شدیم

 

[ چهار شنبه 2 شهريور 1400برچسب:, ] [ 23:57 ] [ علیرضا ] [ ]


تف

 

 

 

بماند ب یادگار

[ یک شنبه 31 مرداد 1400برچسب:, ] [ 23:24 ] [ علیرضا ] [ ]


Empyrium - The Days Before The Fall

Bright were the days and fiery the sun

 The nights were soft and cloudless the silent welkin hung

 And winds did laze in forests and all was filled with airy sweetness -

 In days before the fall

  

Light were our hearts and notions were young

 The times were full of magic and secret songs unsung

 And winds did laze in forest and all was filled with airy sweetness -

 In days before the fall

 

Asleep is the past now autumn is grey

And silently we wallow in memory of the day

When winds did laze in forests and all was filled with airy sweetness -

In days before the fall


 

روز ها روشن بودند و خورشید فروزان

شب ها لطیف بودند به پذیرایی آسمانی بی ابر

باد ها در جنگل می خرامید و همه چیز را از شیرینیِ هوا سیراب میکرد

در روز های پیش از خزان ...

 

تصویر ها جوان بودند و قلب ها روشن

لحظات جادویی بودند پر از نغمه های ناخوانده

باد ها در جنگل می خرامید و همه را از شیرینیِ هوا سیراب میکرد

در روز های پیش از خزان ...

 

گذشته، خفته است و اکنون پاییز خاکستری است

و ما بی صدا در خاطره ای از فلان روز می غلتیم

آنگاه که باد ها وزیدند و همه را از شیرینی سیراب کردند

در روز هایی پیش از خزان ...

 

 

 

 

[ دو شنبه 11 مرداد 1400برچسب:, ] [ 1:41 ] [ علیرضا ] [ ]


کامنت؟

 

 


 

نگفتم کامنت نذاری عزیزم

ازت خواستم بهم این حقو بدی ک بدونم کی هستی . همین

من اینجا نا شناس نمی نویسم که توام ناشناس اینجا بگردی 

این اصلا درست نیست 

 

[ پنج شنبه 7 مرداد 1400برچسب:, ] [ 1:22 ] [ علیرضا ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد